سلام دوستان گلم
امروز اومدم یکمی سرتون را درد بیارم و از خودم و عشقم بگم
سلام عشقم ... امروز اومدم یکم در مورده خودمون بنویسم
خب بچه ها نمیدونم از کجا شروع کنم
از اولش میگم
یه روزی اومدم توی مدیریت وبلاگم دیدم یه نظر اومده برام ... نظرش برام خیلی جالب بود گفته بود پاشو بیا وبلاگم..
چرا حالا اینجایی بیا دیگه بدو... هی گفته بود چرا اینجایی... منم تا نظرش را دیدم زود کلیک کردم رو وبلاگش و رفتم توی وبلاگش
بهش گفتم اومدم..خب چیکارم داشتی ... همین طوری بود که گذشت و رفت
و همدیگه را لینک کردیم ... روز بعدش رفتم توی وبلاگش و پروفایلش را خوندم ... یه چیزی توی پروفایلش دیدم
که توی منم بود..تموم دیوونه بازی هاش ... تمومه کارهایی که کرده ... حتی جایی که توی کلاس میشینه
همه و همه ...دست به دست هم دادن ... تا من بیشتر برم وبلاگش ... اون بیشتر صبح ها میومد نت...
منم به خاطرش
صبح ها زود بلند میشدم و میرفتم وبلاگش و اونم اونجا بود و ساعت ها با هم چرت و پرت میگفتیم
یه روز گفتم شمارتو بهم میدی ... گفت ما که اینجا هستیم و با هم هستیم ... گفتم نه این شماره واسه وقتیه
که من یا تو توی نت نباشم و بتونیم بهم اس بدیم
قبول نکرد قبول نکرد
تا یه دفعه ای شد بعد 1 روز گفت موقع غروب بهت اس میدم
منم گفتم باشه ... ولی دیدم همون موقع یکی بهم تک زد و بعد اومد و توی وبلاگم گفت منم ...
اون شماره ی من بود
واقعا باورم نمیشد... چی شده ... یه دفعه قبول کرد و شمارش را داد..ولی اشتباه فکر نکنین ...
من تا حالا به کسی شماره ندادم ...حتی تا حالا به یه دختر نزدیک نشدم
ولی دیگه نمیدونم این چ جوری شد که من شماره دادم بهش
بگذریم
دیگه حالا شماره های همدیگه را هم داشتیم و میتونستیم با هم اس بدیم ... درست یادم نیست اولین اس را
چه کسی داد و چی بود
همینطوری گذشت و رفت
تا یه موقع بهش گفتم تو اصلا چ شکلی هستی ... یکم از خودش تعریف کرد...با اینکه من خیلی اصرار کردم..
توستم یه عکس که فقط سرش بود را ازش بگیرم ... درست همونی بود که برام تعریف کرده بود ...
گفته بود چشمام خیلی خوشگلن ... واقعا هم خوشگل بود
ولی من خیلی ازش خوشم میاد ... حالا هم دارمش
تا حالا به هیشکی به اندازه این فکر نکردم
خیلی خوبه
فکر میکنم خودمم که دارم وبلاگ اونم ادامه میدم ... چون همه چیزش عین منه ...
خیلی دوسش دارم
ولی چند شب پیش به دوست داشتنم شک کرد
فهمیدم و حسم بهم گفت ... ازم خسته شده ... ولی نفتم بهش ازم خسته شدی
اینجا دارم میگم
اره عزیزم ازم خسته شدی
فهمیدم گلم
اره بچه ها از دوست داشتن من دچار تردید شد و بهم گفت تا فردا عصر فکراتو بکن که ایا دسم داری
یا نه
من گفتم انگار دیوونه شده
این داره چی میگه
اگه آخه اینو دوست نداشته باشم کیا دوست داشته باشم
خدا یعنی چی این دیگه چ حرفیه
رفتیم جلوتر گفتم دوست دارم
گفت امشب قراره یکی منو تو را از هم جدا کنه
طوری داغون شدم که نمیتونستم جلوی گریم را بگیرم
صدای هق هق گریم همه را کشید پشت در اطاقم
اینم گذشت ... گریه هام فدای یه تار موت ...
قبلش بهم گفت هیچوقت تنهام نذار ... قول بده ... اینجا دیدم و فهمیدم که دوباره عین خودم فکر کرده
اونم عین من تنهاست ... واسه همین داره قول میگیره از من... عزیز دلم تنهات نمیذارم
به فول خودت مرگ میتونه من و تو را از هم جدا کنه ... فقط مرگ
وقتی گفت تنهام نذار دلم یه جوری شد
از اون موقع به بعد خیلی بیشتر بهش فکر میکنم
ولی چیکار کنم که تو این چند ماهه ... حتی نفهمیده دوسش دارم
فک میکنه تموم حرفام چرت و پرته ... ولی نیست ... این یه واقعیته ...
عزیز دلم باید دیگه برم ... خیلی حرفام موند
خودت میدونی کجا باید برم
الان هم اس دادی چشمات میسوزه و میخای بخوابی ... نباشم که عزیز دلم چشماش سوخته
این وبلاگ را هم زمانی درست کردم براش
که دیدم
یکی بهش گفته بود دوست دارم به قدری که تا حالا هیشکی دوست نداشته
این وبلاگ را ساختم
تا همیشه یادم کنه
همونطور که همیشه یادم میکنه
عشقم دوست دارم
چون لایق دوست داشتنی
هیچوقت فکرشو نمیکردم یکی منو گریه بندازه که تو گریم انداختی
خیلی حس خوبی بود
ولی توی این موندم که چرا دیروز پرسیدی ایا کمتر دوسم داری
آخه ادم دیوونه اگه یکی برای یه نفر دیگه گریه کنه ... یعنی دوسش نداره
واقعا دیوونه ای
بچه ها من از کنار همه ی این مسائل با یه لب خندون گذشتم و رفتم
فقط دعا میکنم براش
خوشبخت باشه یا با من و یا بی من
هر جا و هر جا و هر جا که باشه ... خوشبخت باشه و خندون
به خدا سپردمت عزیزم